چیزها

درباره چیز

چیزها

درباره چیز

  • ۰
  • ۰

پول

این روزها اسیر یک فکر شدم. توی شهر راه می‌روم و در و دیوار را نگاه می‌کنم و آدم‌ها را می‌پایم و با خودم می‌گویم این همه آدم توی این شهر چه جوری پول در می‌آورند؛ چه جوری شکمشون را سیر می‌کنند؛ چه جوری فردا را شب می‌کنند. این همه خانه چه جوری خریداری شده و پول اجاره اینها رو چه جوری می‌دهند؟ خوب شاید همه این حرف‌ها به خاظر این باشد که از نظر مادی و شغلی در تنگنایم (می‌خواهم روراست باشم: همین الان فهمیدم استفاده از تنکنا خیلی بهتر از مضیقه است). اوج این افکار در زمانی بود که ۲۰ هزار تومن بیشتر در کیفم نبود و داشتم کاری احمقانه برای شرکت می‌کردم که دون شأن خودم می‌دونستم. اما حالا که جیبم پر است و دیگر آن کار را انجام نمی‌دهم، هنوز بالای سرم چند علامت سوال بزرگ می‌بینم و دارم مسیر پول را دنبال می‌کنم. این همه آدم به نحو غریبی در هم گره خوردند و مشغول پول درآوردن از یکدیگرند. اینحاست که باید گفت «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند» و هر کسی جیب دیگری است. برای همین هم قافیه غلط «یکدیگر» طرفدارهای بیشتری از «یک پیکرند» دارد. بعد به این فکر می‌کنم که چقدر در پول در آوردن از دیگران بی‌هنرم و خلاقیت کافی را ندارم . باز به این می‌اندیشم که هنر و خلاقیت من در چیست و کمی که می‌گذرد به خالی بودن خودم اعتراف می‌کنم. البته  دل‌خوشم به این‌که واقعاً هیچ انسان پری در این حوالی پیدا نمی‌شود. دل‌خوشم به عیب‌های دیگران و اینجا کم‌وبیش فرصتی دارم که خودم را برای این افکار تخمی سرزنش کنم.

باشد که رستگار شویم.

اعتکاف، دیر، دعوا، کارت ماشین، خاموش، داعش، نامرد، دیالوگ، وبلاگ
  • ۹۵/۰۲/۰۳
  • فلان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی